افسوس

 

یکی را دوست می دارم

ولی افسوس ، او هرگز نمی داند .

نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من که

او را دوست می دارم ،

ولی افسوس

او هرگز نگاهم را نمی خواند .

به برگ گل نوشتم من که

او را دوست می دارم ،

ولی افسوس

او برگ گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند .

به مهتاب گفتم : ای مهتاب

سر راهت به کوی او سلام من رسان و گو که

او را دوست می دارم ،

ولی افسوس

یکی ابر سیه آمد ، ز ره روی ماه تابان را بپوشانید .

صبا را دیدم و گفتم : صبا دستم به دامانت ،

بگو از من به دلدارم که

او را دوست می دارم ،

ولی افسوس

ز ابر تیره ، برقی جست و قاصد را میان ره بسوزانید .

کنون وامانده از هرجا دگر با خود کنم نجوا ،

یکی را دوست می دارم ،

ولی افسوس

او هرگز نمی داند


تنهایی و جذر

 

 خيلي تلاش كردم كه به خودم بگم كه تو ديگه رفتي

اما هنوز تو با مني

و من در تمام اين مدت تنها بوده ام.

 

 

مي خواهم به حسابت برسم!

تلخي هايت را شيريني فرض مي كنم.

خوبي هايت را هزار برابر بيشتر،

بدي هايت را جذر مي كنم!!!

تولدم

 

 تولد

          تولد

                    تولد

 

                                   تولدم مبارک!!!

 

شریعتی و جبران خلیل حیران

 

من با عشق آشنا شدم  و چه کسی این چنین آشنا شده است؟                                       

 هنگامی دستم را دراز کردم

           که دستی نبود.

    هنگامی لب به زمزمه گشودم ،

                      که مخاطبی نداشتم.

                         و هنگامی تشنه ی آتش شدم ،

           که در برابرم دریا بود و دریا و دریا.....!

 

"دکتر علی شریعتی"       

 

 

 

   

به شما گفته شده است که زندگی تاريک است. من می گويم زندگی به راستی تاريک است ! مگر آن که شوقی و کششی باشد و هرگونه شوقی با بيناست . مگر آن که دانشی باشد و هرگونه دانشی بيهوده است مگر آنکه کاری باشد و هر کاری ميان تهی است مگر آن که عشقی باشد و هنگاهی که با عشق زندگی می کنيد خود را به خود و به يکديگر و به خداوند پيوند می دهيد.

                                            جبران خليل جيران 

 

بادا که تنها عشق درونم دهان بگشاید٬

که لحظه ای بی بهاری رنج ام ندهد٬

من هیچ جز دستانم به درد نفروختم٬

اینک٬ محبوب ترین ام٬ مرا با بوسه هایت باقی بگذار.

 

با عطر خودپرتو روشن و عریان ماه را بپوشان٬

درها را با گیسویت ببند٬

و اما من٬ فراموش نکن٬ اگر بیدارم و می گریم

چون در خواب٬کودک گم گشته ای بیش نیستم

 

که در میان برگ های شبانه٬ دستهای تو را می جوید٬

تویی که در تماس گندم گون ات٬ مرا

در شراره ی خلسه ای از سایه و نیرو می سوزانی.

 

آه٬ محبوب ترین من٬ تنها سایه است و دیگر هیچ

جایی که تا رویاهایت همراهی ام خواهد کرد

و آنجا ساعت نور را به من خواهی گفت.

 

 

      مثل همیشه

 تقدیم می کنم      

         به عزیزترینم       

 

 

 

 

 

 

 

عشق از دید بزرگان

 

  زندگی با عشق گمشده نیز شیرین تر از زندگی بی عشق است.

 

  عشق وا قعی نیازی به تو صیف ندارد.

 

  وقتی عشق می آید کسی نمی بیند اما وقتی می رود همه می بینند.

 

  عشق اصل همه چیز٬ دلیل همه چیز و خاتمه همه چیز است.

 

  عشق گوهری است گرانبها اگر با عفت توام باشد.

 

  عشق غالبا یک نوع عذاب است اما محروم بودن از آن مرگ است.

 

  بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق٬ تر است.

 

فروغ فرخزاد

 

باز در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یك مشت هوس
باز من ماندم و یك مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
كه ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود
یاد آن شب كه ترا دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق
یاد آن بوسه كه هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
كه سراپای وجودم را سوخت
رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشك
حسرتی یخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسویم آیی
دیگر از كف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فكند بر جانت

 

 

                                                تقذیم به عشقم...............

وقتی با تو آشنا شدم.......

 

وقتی با تو آشنا شدم؛ درخت مهربانیت آنقدر بلند بود

که هرچه بالا رفتم آخرش را ندیدم.

معجون زیبایت آنقدر شیرین بود که هر چه نوشیدم نتوانستم

تمامش کنم.

و دریای عشقت آنقدر وسیع بود

که هرچه شنا کردم نتوانستم آخرش را ببینم

و سرانجام در آن غرق شدم.... 

 

                               تقدیم به تنهاترین عشقم


سخنان دکتر علی شریعتی

 

خدايا ! مرا در ايمان اطاعت مطلق بخش

 تا در جهان عصيان مطلق باشم.

 

 خـدایا تـو چگونه زیـسـتـن را به مـن بـیاموز مـن خـود چگونه مُـردن را

خـواهـم آموخـت.

 

ترجيح ميدهم با كفشهايم در خيابان راه بروم و به خدا فكركنم

 تا اين كه در مسجد بشينم و به كفشهايم فكر كنم

 

همه این انحرافها بخاطر اینست که انسان.خود را فراموش کرده

نمی شناسد و نمی داند که کیست.

            

                                              دکتر علی شریعتی

خودت میدونی

 

خودت میدونی که از توی چشات حرف دلتو می خونم.  نمی خوام حتی

 یک لحظه به رفتن تو فکر کنم.

نمی خوام بدون تو حتی یک لحظه زنده باشم. نمی خوام بدون تو عاشق

بمونم.

می دونم بی تو تنها میمونم.

تو همه جون منی٬ همه زندگی منی٬ همه دلخوشی منی٬ جون منی.

دوست دارم  دستامو به دستای گرم تو بسپارم. شیشه عمر من دست

 توست.

میخوام همه دنیامو بدم فقط پیشم بمونی. میترسم از این که بری و تنهام

 بذاری.

مطمئن باش اگه تنهام بذاری عمرم تموم میشه.

پس

 

بهم قول بده تنهام نمیذاری.

 

                                    عشقم قول بده!!!!!!!!!!!