به چشم هایم نگاه کن

اگر تنها ترین تنها شوم باز هم خدا هست،خدا جایگزین همه ی نداشتن هاست

به چشم هایم نگاه کن

اگر تنها ترین تنها شوم باز هم خدا هست،خدا جایگزین همه ی نداشتن هاست

آخرین کوکب


تو خاموشی خونه خاموشه

شب آشفته گل فراموشه

بیا کامشب پشت این روزن
شب کمین کرده رو به روی من

تب آلوده تلخ و بی کوکب
شب شب غربت شب همین امشب

لای لایی من به جای تو شکستم
تو نبودی من به سوگ غم نشستم

از ستاره تا ستاره گریه کردم
از همیشه تا دوباره گریه کردم

لالالالا آخرین کوکب
لباس رویا بپوش امشب

لالالالا ای تن تب دار
اشکامو از رو گونه هام بردار

لالالالا سایه بیدار
نبض مهتابو دست من بسپار

غریبه...


غریبی می دهد آزارم امشب

دوباره تشنه دیدارم امشب


فضای چشم هایم باز ابریست

هوای از تو گفتن دارم امشب

وقتی تو گریه میکنی...



وقتی تو گریه میکنی

ثانیه شعله ور میشه
گر میگیره بال نسیم
گلخونه خاکستر میشه


وقتی تو گریه میکنی
ترانه ها بم تر میشن
شمعدونیا میترسنو
آیینه ها کمتر میشن
   
وقتی تو گریه میکنی
ابرای دل نازک شب
آبی میشن برای تو
ستاره ها میسوزنو
  
مثل یه دست رازقی
   پرپر میشن به پای تو   
وقتی تو گریه میکنی
غمگین میشن قناریا
  
بد میشه خوندن براشون

پروانه ها دلگیر میشن

نقش و نگار میریزه از
رنگین کمون پراشون
 
وقتی تو گریه میکنی
وقتی تو گریه میکنی

وقتی تو گریه میکنی


وقتی تو گریه میکنی
شک میکنم به بودنم
پر میشم از خالی شدن

گم میشه چیزی ازتنم


اسیر بی وزنی میشم
رها شده تو یک قفس
کلافه میشم از خودم
خسته میشم از همه کس

وقتی تو گریه میکنی
ابرای دل نازک شب
آبی میشن برای تو

ستاره ها میسوزنو


مثل یه دست رازقی
پرپر میشن به پای تو
وقتی تو گریه میکنی
غمگین میشن قناریا

بد میشه خوندن براشون
پروانه ها دلگیر میشن
نقش و نگار میریزه از
رنگین کمون پراشون
وقتی تو گریه میکنی
وقتی تو گریه میکنی
وقتی تو گریه میکنی

گریه کردم...


نشستم به بخت خودم گریه کردم

دوباره به حال بدم گریه کردم


عجب روزگاری ٬ عجب سرنوشتی

به بخت بد و روزگار خودم گریه کردم


ملک بودم و آدمی گشته ام

و من زین که آدم شدم گریه کردم


دروغ و دورویی ٬ وفا را ؟ نجویی

چه دردی چه زخمی باز هم گریه کردم


تنفر ز مهر و خیانت به پاکی

من اما به حال دلم گریه کردم


کجا شد مروت چه شد سادگی؟

ندانم چرا باز هم گریه کردم؟


نشستم ٬شکستم ز نیرنگ یاران

چو دیدم جفا با دلم ٬ گریه کردم


پناه غمی اشک ! فریاد غم

ز دست دل و بار غم گریه کردم

پروردگارا...



پروردگارا ... به من بیاموز ...
دوست بدارم کسانی را که دوستم ندارند ...
گریه کنم برای کسانی که هیچگاه غم مرا نخوردند ...
لبخند بزنم به کسانی که هرگز تبسمی به صورتم
ننواخنتند ...
و عشق بورزم به کسانی که عاشقم نیستند !

مجنون و ...

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست


عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود


سجده ای زد بر لب درگاه او

پر زلیلا شد دل پر آه او 


گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای


جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای


نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی 


خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن


مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو ... من نیستم 

گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم 


سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی


عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم


کردمت آوارهء صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد


سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا برنیامد از لبت 


روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی 


مطمئن بودم به من سرمیزنی

در حریم خانه ام در میزنی 


حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود


مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم

راز گل سرخ...


شقایق گفت با خنده نه تبدارم، نه بیمارم
گر سرخم، چنان آتش،حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت،تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت شنیدم، سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود
اما طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل آرد از آن نوعی که من بودم

بگیرند ریشه اش را و بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده،که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم
و او هر لحظه سر را رو به بالاها تشکر می کرد پس از چندی
هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت: اما چه باید کرد؟


در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز دوایی نیست


و از این گل که جایی نیست
خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم و حالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد، آنگه

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
ز هم بشکافت! ز هم بشکافت!

اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی بمان ای گل

و من ماندم نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد

بخدا میشکنم...



من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم

 اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم

 بر لب کلبه ی محصور وجود،

 من در این خلوت خاموش سکوت،

 اگر از یاد تو یادی نکنم، می شکنم

 اگر از هجر تو آهی نکشم، تک و تنها، می شکنم

 به خدا می شکنم ....

تو چیستی...

"...به گل گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من  خوشگلتر است


"...به پروانه گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من زیبا تر است

 

"...به شمع گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من سوزان تر است

 

 "...به عشق گفتم: "آخر تو چیستی؟" گفت: نگاهی بیش نیستم

تو یعنی...

تو یعنی گونه های غنچه ای را
به رسم مهربانی ناز کردن
تو یعنی کوچه باغ آرزو را
به روی گام یاسی باز کردن
تو یعنی وسعت معصوم دل را
به معنای شکفتن هدیه دادن
تو یعنی بوته ای از رازقی را
میان حجم گلدانی نهادن
تو یعنی جستجوی آبی عشق
تو یعنی فصل پاک پونه بودن
تو یعنی قصه شوق کبوتر
تو یعنی لذت سبز شکفتن
تو یعنی با تواضع راز دل را
به یک نیلوفر بی کینه گفتن
تو یعنی وسعتی تا بی نهایت
تو یعنی نغمه موزون باران
تو یعنی تا ابد ایینه بودن
برای خاطر دلهای یاران
تو یعنی در حضور نیلی صبح
گلی را به بهار دل سپردن
تو یعنی ارغوانی گشتن و بعد
هزاران دست تنها را فشردن

SADEYES



سلام ای غروب غریبانه دل
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظه های جدایی
خداحافظ ای شعر شبهای روشن

خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای قصه عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه

خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمی مانی ای مانده بی من
تو را می سپارم به دلهای خسته

تو را می سپارم به مینای مهتاب
تو را می سپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکسته
تو را می سپارم به رویای فردا

به شب می سپارم تو را تا نسوزد
به دل می سپارم تو را تا نمیرد
اگر چشمه واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد

خداحافظ ای برگ و بار دل من
خداحافظ ای سایه سار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نوبهار همیشه

SADEYES


خدا دوست دارد لبی که ببوسد

نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد


خدا دوست دارد من و تو بخندیم

نه در جاهلیت بپوسیم بگندیم

SADEYES





باید تورو پیدا کنم                        شاید هنوزم دیر نیست


تو ساده دل کندی ولی                  تقدیر بی تقصیر نیست...

SADEYES


هنوزم میشه عاشق بود

تو باشی کار سختی نیست

بدون مرز با من باش

اگر چه دیگه وقتی نیست

نبینم این دم رفتن

تو چشمات غصه میشینه

همه اشکاتو میبوسم

میدونم قسمتم اینه...

SADEYES

برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه، قدرت و جرات لازم است . وگرنه هر ماهی مرده ای هم می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند .


چه غم انگیز است عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود از غم نبودن تو می گداخت.


« عشق » و « خدا » و « من » این سه هرگز شکست نخواهند خورد .


عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن . عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن می دهد .


ایمان بی عشق، اسارت در دیگران است و عشق بی ایمان، اسارت در خود .


دکتر علی شریعتی

SADEYES



شب و نگاه خیس تردید

پشت حصار لحظه هاست


بال و پرت اگر که بسته است

شوق پریدنت کجاست...

SADEYES


خون دل خوردی تا               قد این دریا شم

چشمه ها دیدم تا              من خلیجت باشم


تو هنوزم از کوچ منو میترسونی

من همه دنیاتم چی ازم میدونی

کوله بار غربت لایق شونت نیست

نرو از آغوشم هیچ کجا خونت نیست...

SADEYES

چه زیباست توکل به خدا کردن ودر میان طوفان ها با اطمینان قلب پرواز نمودن و در عمق گرداب های خطرناک عاشقانه غوطه خوردن و در معرکه حیات و ممات بی پروا به آغوش شهادت رفتن و در قربانگاه عشق همه وجود خود را به قربانی خدا دادن و از همه چیز خود گذشتن و به آزادی مطلق رسیدن .

چه زیباست در راه معشوق تحمل درد و رنج کردن زیر سنگ های آسیاب حیات خرد شدن در دریای غم فرورفتن به خاطر حق متهم شدن و نفرین و لعنت شنیدن و از همه جا رانده و ازهمه کس مطرود شدن .

چه زیباست که به ارزش های خدایی ملتزم ماندن و به خاطر خدا رنج بردن و به خاطر حق پافشاری کردن و زیان دیدن و از همه چیز خود صرف نظر کردن و فقط و فقط به خدا اندیشیدن و به سوی خدا رفتن .

چه زیباست شمع شدن و سوختن و راهرا روشن کردن و کفر و جهل را به مبارزه طلبیدن و هیولای ظلمت را به زانو در آوردن ووجود خود را شرط اساسی برای پیروزی نور بر ظلمت کردن .

چه زیباست که فقط با خدا ماندن و از همه عالم بریدن مطرود همه مردم شدن به کلی تنها ماندن و هیچ پناهگاهی جز خدا نداشتن و به کلی از همه جا و همه کس ناامید شدن و هیچ امیدی و آرزویی و روزنه نوری جز خدا نداشتن .

چه زیباست مرگ را در آغوش کشیدن و به ملاقات خدا شتافتن و بر همه مظاهر وجود مسلط شدن و بر همه عالم و قوانین دنیا حکومت کردن و جبر تاریخ رابه خاک کشیدن و مسیر تاریخ را دگرگون کردن و شیطان قوی پنجه و سخت جان را شکست دادن و زیبایی انسان را در بزرگ ترین تجلی تکاملی خود نشان دادن

SADEYES

من که می دانم شبی  

عمرم به پایان می رسد

نوبت خاموشی من           

سهل و اسان می رسد

من که می دانم که تا       

سرگرم بزم و مستی ام

مرگ ویرانگر چه بی رحم    

و شتابان می رسد

پس چرا عاشق نباشم       

پس چرا عاشق نباشم

من که می دانم به دنیا      

اعتباری نیست نیست

بین مرگ و ادمی                           

قول و قراری نیست نیست

من که می دانم اجل         

نا خوانده و بیدادگر

سرزده می اید و              

راه فراری نیست نیست

پس چرا؟           پس چرا عاشق نباشم؟