تو خاموشی خونه خاموشه
شب آشفته گل فراموشهغریبی می دهد آزارم امشب
دوباره تشنه دیدارم امشب
فضای چشم هایم باز ابریست هوای از تو گفتن دارم امشب
وقتی تو گریه میکنی
پروانه ها دلگیر میشن
وقتی تو گریه میکنی
گم میشه چیزی ازتنم
ستاره ها میسوزنو
نشستم به بخت خودم گریه کردم
دوباره به حال بدم گریه کردم
عجب روزگاری ٬ عجب سرنوشتی
به بخت بد و روزگار خودم گریه کردم
ملک بودم و آدمی گشته ام
و من زین که آدم شدم گریه کردم
دروغ و دورویی ٬ وفا را ؟ نجویی
چه دردی چه زخمی باز هم گریه کردم
تنفر ز مهر و خیانت به پاکی
من اما به حال دلم گریه کردم
کجا شد مروت چه شد سادگی؟
ندانم چرا باز هم گریه کردم؟
نشستم ٬شکستم ز نیرنگ یاران
چو دیدم جفا با دلم ٬ گریه کردم
پناه غمی اشک ! فریاد غم
ز دست دل و بار غم گریه کردم
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
بر لب کلبه ی محصور وجود،
من در این خلوت خاموش سکوت،
اگر از یاد تو یادی نکنم، می شکنم
اگر از هجر تو آهی نکشم، تک و تنها، می شکنم
"...به گل گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من خوشگلتر است
"...به پروانه گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من زیبا تر است
"...به شمع گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من سوزان تر است
"...به عشق گفتم: "آخر تو چیستی؟" گفت: نگاهی بیش نیستم
خدا دوست دارد لبی که ببوسد
نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد
خدا دوست دارد من و تو بخندیم
نه در جاهلیت بپوسیم بگندیم
هنوزم میشه عاشق بود
تو باشی کار سختی نیست
بدون مرز با من باش
اگر چه دیگه وقتی نیست
نبینم این دم رفتن
تو چشمات غصه میشینه
همه اشکاتو میبوسم
میدونم قسمتم اینه...
برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه، قدرت و جرات لازم است . وگرنه هر ماهی مرده ای هم می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند .
چه غم انگیز است عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود از غم نبودن تو می گداخت.
« عشق » و « خدا » و « من » این سه هرگز شکست نخواهند خورد .
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن . عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن می دهد .
ایمان بی عشق، اسارت در دیگران است و عشق بی ایمان، اسارت در خود .
دکتر علی شریعتی
خون دل خوردی تا قد این دریا شم
چشمه ها دیدم تا من خلیجت باشم
تو هنوزم از کوچ منو میترسونی
من همه دنیاتم چی ازم میدونی
کوله بار غربت لایق شونت نیست
نرو از آغوشم هیچ کجا خونت نیست...
چه زیباست توکل به خدا کردن ودر میان طوفان ها با
اطمینان قلب پرواز نمودن و در عمق گرداب های خطرناک عاشقانه غوطه خوردن و
در معرکه حیات و ممات بی پروا به آغوش شهادت رفتن و در قربانگاه عشق همه
وجود خود را به قربانی خدا دادن و از همه چیز خود گذشتن و به آزادی مطلق
رسیدن .
چه زیباست در راه معشوق تحمل درد و رنج کردن زیر سنگ های آسیاب حیات خرد
شدن در دریای غم فرورفتن به خاطر حق متهم شدن و نفرین و لعنت شنیدن و از
همه جا رانده و ازهمه کس مطرود شدن .
چه زیباست که به ارزش های خدایی ملتزم ماندن و به خاطر خدا رنج بردن و به
خاطر حق پافشاری کردن و زیان دیدن و از همه چیز خود صرف نظر کردن و فقط و
فقط به خدا اندیشیدن و به سوی خدا رفتن .
چه زیباست شمع شدن و سوختن و راهرا روشن کردن و کفر و جهل را به مبارزه
طلبیدن و هیولای ظلمت را به زانو در آوردن ووجود خود را شرط اساسی برای
پیروزی نور بر ظلمت کردن .
چه زیباست که فقط با خدا ماندن و از همه عالم بریدن مطرود همه مردم شدن به
کلی تنها ماندن و هیچ پناهگاهی جز خدا نداشتن و به کلی از همه جا و همه کس
ناامید شدن و هیچ امیدی و آرزویی و روزنه نوری جز خدا نداشتن .
چه زیباست مرگ را در آغوش کشیدن و به ملاقات خدا شتافتن و بر همه مظاهر
وجود مسلط شدن و بر همه عالم و قوانین دنیا حکومت کردن و جبر تاریخ رابه
خاک کشیدن و مسیر تاریخ را دگرگون کردن و شیطان قوی پنجه و سخت جان را شکست
دادن و زیبایی انسان را در بزرگ ترین تجلی تکاملی خود نشان دادن
من که می دانم شبی
عمرم به پایان می رسد
نوبت خاموشی من
سهل و اسان می رسد
من که می دانم که تا
سرگرم بزم و مستی ام
مرگ ویرانگر چه بی رحم
و شتابان می رسد
پس چرا عاشق نباشم
پس چرا عاشق نباشم
من که می دانم به دنیا
اعتباری نیست نیست
بین مرگ و ادمی
قول و قراری نیست نیست
من که می دانم اجل
نا خوانده و بیدادگر
سرزده می اید و
راه فراری نیست نیست
پس چرا؟ پس چرا عاشق نباشم؟