می خواهم گریه کنم،آیا کسی هست که اشکهایم را ببیند ، دستم را بگیرد،مرا ببوسد و در آغوش بگیرد و من در آغوش او راحت بمیرم ؟؟
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند
دوید سیب
را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من
آرام آرام خش
خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
<حمید مصدق>
من به تو خندیدم چون که می دانستم تو به چه دلهره از
باغچه همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ
عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست
من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ... و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب
نداشت.
<فروغ فرخزاد>
رودها در جاری شدن و علف ها در سبز شدن معنی پیدا می کنند
کوه ها با قله ها و دریاها با موجها زندگی پیدا می کنند
و انسان ها ، همه ی انسان ها با عشق، فقط با عشق
پس بار خدایا بر من رحم کن
بر من که
می دانم ناتوانم رحم کن
باشد که خانه ای نداشته باشم
باشد که لباس
فاخری بر تن نداشته باشم
اما نباشد، هرگز نباشد
که در قلبم عشق
نباشد، هرگز نباشد