کاش قلبم درد تنهایی نداشت
چهره ام هرگز پریشانی نداشت
کاش برگهای اخر تقویم عشق
حرفی از روزهای بارانی نداشت
تازه از راه رسیدی،ناشناسی تو هنوز
تو فقط خنده ما را دیدی
گرچه چون ماه پی نابودی خود می گردی
گر پی سوختنی،عاشق چشم به در دوختنی
با ما بمان،با ما بسوز
تازه از راه رسیدی ناشناسی تو هنوز
بشنو از ما این نصیحت شعر رفتن ساز کن
تا پر و بالت نسوخته شاپرک پرواز کن،پرواز کن...
من کنون روز جاوید گرفتم ز جهان
گر شما در هوس عید بقایید همه
****
عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت
صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت …
****عید سعید فطر مبارک****
این عید فرخنده را به همگی شما عاشقان
تبریک و تهنیت عرض می نمایم
دوست داشتن از عشق برتر است و من هرگز خود
را تا سطح بلندترین قله های عشق های بلند پایین نخواهم آورد.
من که چون شمعی به شام تار تو افروختم
هرچه کردی با دلم از شکوه لب را دوختم
روز و شب بوده دعای من سلامت بودنت
پس چرا آتش شدی،از شعله هایت سوختم...
سلام خدا
سلام خدای خوب و مهربون.سلام خدایی که منو به این دنیا آوردی تا بدیهای آدم ها و خوبی های تو رو ببینم.سلام خدایی که روزم رو با اسم تو شروع میکنم و آخر شب هم شکرت میکنم.سلام خدا.سلام.
خدایا دلم گرفته.از دست بنده هات.از دست خودم.از دست کسایی که دلم رو شکوندن.از دست دنیا و از دست زمونه.نمیدونم چکار کنم.سر در گمم.کلافم.یه روزایی به خودم میگم چقدر زندگی خوب و شیرینه.یه روزایی هم میگم اینم شد زندگی.خدایا مگه خودت منو نیاوردی؟مگه نگفتی همه برمیگردیم پیش خودت؟خوب حالا منم میخوام برگردم.میخوام برگردم تا دیگه بهونه ای برای غمگین بودن نداشته باشم.خدایا جهنم تو رو به زندگی کردن با این آدم های ناسپاس ترجیح میدم.خدایا حاضرم تو آتیش جهنم تو بسوزم تا بخوام تو آتیش کسایی بسوزم که خودت اونارو آوردی
...
خدایا ببخش منو.ببخش که نتونستم بنده ی خوبی باشم.ببخش که خطا رفتم.ببخش که گناه کردم.خدایا من جز تو کسی رو ندارم.پس فقط از خودت میخوام.از ته دلم میخوام.با تمام وجودم میخوام و میگم.نه .فریاد میزنم.
خدایا....
ببخش منو....
یادم آید تو به من گفتی :
«از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن،
آب،آیینه ی عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی،چندی از این شهر سفر کن!»
با تو گفتم؟«حذر از عشق؟!-ندانم
سفر از پیش تو؟هرگز نتوانم،نتوانم
روز اول،که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر،لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی،من نه رمیدم،نه گسستم...»
باز گفتم که: «تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم،نتوانم!»
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب،ناله ی تلخی زد و بگریخت...
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم،نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم...
بی تو،اما،به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
فریدون مشیری
به من بفهمون کجای سرنوشتم
از این دوراهی دل خوشی ندارم
مـثــل ابر ها همش تبعید می شم
یه موجم که، با دریا قهر کرده
گمت کردم، ولی غافل از اینکه
مواظب بودی از، دستت نیفتم
دارم نابود می شم، دود می شم
خودم دیدم همین نزدیکی هایی
یه روز یه باغبونی یه مرد آسمونی
نهالی کاشت میون باغچه ی مهربون
میگفت سفر که رفتم یه روز و روزگاری
این بوته ی یاس من میمونه یادگاری...
سر امد زمستون شکفته بهارون
گل سرخ خورشید باز امد و شب شد گریزون
کوه ها لاله زارند لاله آبی دارند
تو کوه ها دارن گل گل گل آفتابو میکارن
عاشقت بودم....یادت هست؟؟؟
گفتم که دوستت دارم...
گفتی که کوچکی برای دوست داشتن
رفتم تا بزرگ شوم...
اما آنقدر بزرگ شدم که یادم رفت عاشقت هستم
به نظر من ما روزی خواهیم مرد که نخواهیم و نتوانیم از زیبایی لذت ببریم و در صدد نباشیم آن را دوست بداریم .
آندره ژید
ما ندرتاً دربارة آنچه که داریم فکر می کنیم ، درحالیکه پیوسته در اندیشة چیزهایی هستیم که نداریم .
شوپنهاور
آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش که کمال آنچه هستی باشی .
دی سلز
بی تو مهتاب٬شبی باز از آن کوچه گذشتم٬
همه تن چشم شدم٬خیره به دنبال تو گشتم٬
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم٬
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانه جانم٬گل یاد تو٬درخشید
باغ صد خاطره خندید٬
عطر صد خاطره پیچید.
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فروریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ...
(ادامه در پست های بعدی)
فریدون مشیری
قصه ام دیگر زنگار گرفت:
با نفس های شبم پیوندی است.
پرتویی لغزد اگر بر لب او،
گویدم دل : هوس لبخندی است.
خیره چشمانش با من گوید:
کو چراغی که فروزد دل ما؟
هر که افسرد به جان ، با من گفت:
آتشی کو که بسوزد دل ما؟
خشت می افتد از این دیوار.
رنج بیهوده نگهبانش برد.
دست باید نرود سوی کلنگ،
سیل اگر آمد آسانش برد.
باد نمناک زمان می گذرد،
رنگ می ریزد از پیکر ما.
خانه را نقش فساد است به سقف،
سرنگون خواهد شد بر سر ما.
گاه می لرزد باروی سکوت:
غول ها سر به زمین می سایند.
پای در پیش مبادا بنهید،
چشم ها در ره شب می پایند!
تکیه گاهم اگر امشب لرزید،
بایدم دست به دیوار گرفت.
با نفس های شبم پیوندی است:
قصه ام دیگر زنگار گرفت.
سهراب سپهری
(دست نوشته متعلق به سهراب سپهری میباشد)
قیصر امین پور