ای دل
الهی از گل عشق هرگز نچینی ای دل
الهی تا که هستم غم تو نگات ببینم
الهی تو غم عشق عمری بشینی ای دل
خونه خراب تو شدم
نقش بر آب تو شدم
تا به سرابم ببری
جام شراب تو شدم
دل دیوونه من غربت نشینی دل
هنوزم که هنوزه عاشقترینی دل
اگه قدرت رو ای دل بیگانه ای ندونه
تو همونی که بودی عمری همینی ای دل
درد تو درمون نمیشه
مشکلت آسون نمیشه
تو رو یک شب ز سینه بیرون میارم ای دل
جای تو تو سینم سنگی می ذارم ای دل
بار سنگین ای دل
بر تو نفرین ای دل
بر تو نفرین ای دل
کو یه لحظه یک شب
خواب شیرین ای دل
بار سنگین ای دل
بر تو نفرین ای دل
بر تو نفرین ای دل
کو یه لحظه یک شب
خواب شیرین ای دل
حال دنیا
گفت یا باد است، یا خواب است یا افسانه ای
گفتم آنها را چه می گویی، که دل بر او نهند
گفت یا مستند، یا کورند، یا دیوانه ای
گفتم از احوال عمرم گو که بازم، عمر چیست ؟
گفت یا برق است یا شمع است یا پروانه ای
قاصدک
گوش بده ببین چه کار باهات دارم
قاصدک یه عقده ای تو دلمه
گفتنش به هر کسی مشکلمه
قاصدک گوش بده درد دلمو
تا شاید تو حل کنی مشکلمو
درد دل با تو برام دلنشینه
قاصدک زحمت من برات اینه
اگه با نسیم هنوز همسفری
سمت باغ اگر که پیغام میبری
اگه با گلا هنوز همنشینی
گل نرگس رو هنوز هم میبینی
وقتی آروم میگیری کنار اون
اگه افتادی به یاد حرفامون
حرفامو آروم آروم بهش بزن
بعد بیا هر چی که گفت بگو به من
برا من خوب میشه این رو بدونم
چی میگه وقتی براش شعر میخونم
شعر من با حرف دل یکی شده
این یکی قاصد اون یکی شده
پس بهش حرف دلو با شعر بگو
همشو،نکته به نکته مو به مو
اولش بهش بگو دلتنگشم
چشم به راه چشمای قشنگشم
یاد اون مونس هر روز و شبم
روز و شب اسم قشنگش رو لبم
وقتی اسمشو رو لبهام میارم
تو دلم یه احساس خوبی دارم
اگه دیدی اخماشو تو هم نکرد
اگه طاق ابروهاشو خم نکرد
پس اونوقت بهش بگو دوسش دارم
واسه دوست داشتنشم دلیل دارم
دلیلش اینه که دوست داشتنیه
هی میخوام نگم ولی گفتنیه
خیلیا ندیده عاشقش شدن
پس ببین چی میکشه این دل من
قاصدک دوسش دارم یه عالمه
بخدا هر چی بگم بازم کمه
اگه پا نشد که از پیشت بره
پس اونوقت نوبت حرف آخره
قاصدک هر حرفی رو نمیشه زد
ولی من میگم چه خوب باشه چه بد
قاصدک دیوونگی آئینمه
مجنونم، لیلی پرستی دینمه
قاصدک بهش بگو عاشقشم
نمیدونی از عشق اون چی میکشم
واسه حرف آخرم سند دارم
رو نوشتشم بخوای من میارم
سندم سوخته ولی معتبره
تازه رونوشتشم باهاش برابره
اون سند سوخته من،قلب منه
که به یاد اون تو سینم میزنه
ُمهر روی سندم مهر اونه
میدونم خودش هم اینو میدونه
رونوشت اون سند چشم ترم
بذار از آخر قصه بگذرم
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم.
همان یک لحظه اول ،
که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهانرا با همه زیبایی و زشتی ،
بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،
نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ،
بر لب پیمانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامۀ رنگین
زمین و آسمانرا
واژگون ، مستانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
نه طاعت می پذیرفتم ،
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،
پاره پاره در کف زاهد نمایان ،
سبحۀ، صد دانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،
آواره و ، دیوانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،
سراپای وجود بی وفا معشوق را ،
پروانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،
تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،
گردش این چرخ را
وارونه ، بی صبرانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم.
که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،
بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،
در این دنیای پر افسانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم .
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،!
و گر نه من بجای او چو بودم ،
یکنفس کی عادلانه سازشی ،
با جاهل و فرزانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !
گله ای نیست
گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست
بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
گفتی باید بروم حوصله ای نیست
پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف
رفتی تو و دیگر اثر از چلچله ای نیست
گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت
جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست
رفتی تو ،خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست.
نماز مجنون
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم