به چشم هایم نگاه کن

اگر تنها ترین تنها شوم باز هم خدا هست،خدا جایگزین همه ی نداشتن هاست

به چشم هایم نگاه کن

اگر تنها ترین تنها شوم باز هم خدا هست،خدا جایگزین همه ی نداشتن هاست

SADEYES



در عشق جای هیچ تردید نیست     تردید نکن که این تقدیر نیست

گفت و گو با حافظ

اینم یه شعر طنز برای اینکه یکم حال و هوای وبلاگ عوض شه!

هر از گاهی یه مطلب طنز هم بذارم فکر کنم خوب باشه.نه؟؟

ممکنه شعرشو شنیده باشید.یکم قدیمیه٬ ولی قشنگه...



نیمه شب پریشب گشتم دچارکابوس

دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس

گفتم : سلام حافظ گفتا علیک جانم

گفتم : کجا روی؟ گفت والله خود ندانم

گفتم : بگیر فالی گفتا نمانده حالی

گفتم : چگونه ای ؟گفت در بند بی خیالی

گفتم : که تازه تازه شعر وغزل چه داری ؟

گفتا : که می سرایم شعر سپید باری

گفتم : ز دولت عشق گفتا که : کودتا شد

گفتم : رقیب گفتا : او نیز کله پا شد

گفتم : کجاست لیلی ؟ مشغول دلربایی ؟

گفتا : شده ستاره در فیلم سینمایی

گفتم : بگو ز خالش ‚آن خال آتش افروز؟

گفتا : عمل نموده ‚ دیروز یا پریروز

گفتم : بگو زمویش گفتا که مش نموده

گفتم : بگو ز یارش گفتا ولش نموده

گفتم : چرا؟چگونه؟عاقل شده است مجنون؟

گفتا : شدید گشته معتاد گرد و افیون

گفتم : کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟

گفتا : خرید قسطی تلویزیون به جایش

گفتم : بگو زساقی حالا شده چه کاره ؟

گفتا : شدست منشی در دفتر اداره

گفتم : بگو ز زاهد آن رهنمای منزل

گفتا : که دست خود را بردار از سر دل

گفتم : ز ساربان گو با کاروان غم ها

گفتا : آژانس دارد با تور دور دنیا

گفتم : بگو ز محمل یا از کجاوه یادی

گفتا : پژو‚ دوو‚ بنز یا گلف نوک مدادی

گفتم که: قاصدت کو آن باد صبح شرقی

گفتا : که جای خود را داده به فاکس برقی

گفتم : بیا ز هدهد جوییم راه چاره

گفتا : به جای هدهد‚ دیش است و ماهواره

گفتم : سلام ما را باد صبا کجا برد ؟

گفتا : به پست داده آورد یا نیاورد ؟

گفتم : بگو ز مشک آهوی دشت زنگی

گفتا که : ادکلن شد در شیشه های رنگی

گفتم : سراغ داری میخانه ای حسابی

گفت : آنچه بود از دم گشته چلو کبابی

گفتم : بیا دو تایی لب تر کنیم پنهان

گفتا : نمی هراسی از چوب پاسبانان

گفتم : شراب نابی تو دست و پا نداری؟

گفتا : که جاش دارم وافور با نگاری

گفتم : بلند بوده موی تو آن زمان ها

گفتا : به حبس بودم از ته زدند آنها

گفتم : شما و زندان حافظ مارو گرفتی؟

گفتا : ندیده بودم هالو به این خرفتی!!!

SADEYES

خون می گریم که چرا این دل من باز تنگ است

که چرا رنگین کمان شهر من بی رنگ است

که چرا نیست کسی یار دلم

چرا این قلب کوچک من تنها است

چرا هیچکس مرا دوست نداشت

دوست داشتن من شاید که گناه است

میگویم و حدس میزنم که چرا دل تنگم

شاید عشق در دل من بی سهم است

SADEYES



به روی گونه تابیدی و رفتی
مرا با عشق سنجیدی و رفتی
تمام هستی ام نیلوفری بود
تو هستی مرا چیدی و رفتی


SADEYES


عشق یعنی خون دل یعنی جفا

عشق یعنی درد و دل یعنی صفا

عشق یعنی یک شهاب و یک سراب

عشق یعنی یک سلام و یک جواب

عشق یعنی یک نگاه و یک نیاز

عشق یعنی عالمی راز و نیاز

SADEYES


یکی در آرزوی دیدن توست،یکی در حسرت بوسیدن توست،ولی من ساده و بی ادعایم ، تمام هستی ام خندیدن توست

SADEYES

گفتی که چو خورشید زنم سوی تو پر

چو ماه میکشم از پنجره سر

افسوس که خورشید شدی وقت غروب

اندوه که ماه شدی وقت سحر


SADEYES



عصری است غریب و آسمان دلگیر است
افسوس برای دل سپردن دیر است
هربار بهانه ای گرفتیم و گذشت
عیب از من و توست،عشق بی تقصیر است

SADEYES


می خواهم گریه کنم،آیا کسی هست که اشکهایم را ببیند ، دستم را بگیرد،مرا ببوسد و در آغوش بگیرد و من در آغوش او راحت بمیرم ؟؟

SADEYES


عشق چنین است :

آهی از اقیانوس احساس ، اشکی از آسمان اندیشه و لبخندی از کشتیزار روح ...

SADEYES

تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

<حمید مصدق>


من به تو خندیدم چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ... و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت.

<فروغ فرخزاد>

SADEYES

رودها در جاری شدن و علف ها در سبز شدن معنی پیدا می کنند


کوه ها با قله ها و دریاها با موجها زندگی پیدا می کنند


و انسان ها ، همه ی انسان ها با عشق، فقط با عشق


پس بار خدایا بر من رحم کن
بر من که می دانم ناتوانم رحم کن
باشد که خانه ای نداشته باشم
باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم
اما نباشد، هرگز نباشد
که در قلبم عشق نباشد، هرگز نباشد

SADEYES

میشه مثل یه قطره اشک بعضی ها رو از چشمت بندازی .... ولی هیچ وقت نمی تونی جلوی اشکی رو بگیری که با رفتن بعضی ها از چشمت جاری میشه

SADEYES


اشک زیباترین شعر ، و بی تابترین عشق و گدازترین ایمان و داغ ترین اشتیاق و تب دار ترین احساس وخالصانه ترین گفتن و لطیف ترین دوست داشتن است .



پس بگذار تا بگریم تا بگویم چقدر بی تاب تو هستم ، تا بگویم چقدر دوستت دارم ، تا بگویم چقدر عاشقت هستم

SADEYES



اگر تمام شب برای از دست دادن خورشید گریه کنی لذت دیدن ستاره ها رو هم از دست خواهی داد.

SADEYES

Little girl kisses her mom
Tells her I love you holds on to her neck
Little girl doesn't have much
She walks with a smile, she's so full of life

But she cries in the night
Just to try to hold on

No one can hear her
She's all aloneThis


little girl closes her eyes
All that she wants

Is someone to love
Someone to love